قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ
بگو: [من برخلاف مشرکین] به ربّ سپیده دم1 [=آن که تاریکی فراگیر را شکافته] پناه میبرم،2
1- خداوند «فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَى» [شکافنده دانه و هسته- انعام 95 (6:95) ] و «فَالِقُ الْإِصْبَاحِ» [شکافنده صبح- انعام 96 (9:96) ] است. هر تولد و حیاتی از شکافتن پوسته و مانعی مثل تخم مرغ و جوجه، و غنچه و گُل پدید میآید و شکفته میشود. «فالق» اسم فاعل و «فلق» اسم مصدر به معنای شکافته شده است. از این نظر همه مخلوقات فلق هستند زیرا از مانع عدم برآمده و از تاریکی نیستی، به نور رحمت ربوبی، هست شدهاند. این تعبیر در ادبیات فارسی نیز بکار میرود:
بیا تا گل برافشانیـم و مـی در ساغـر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
سیـاهی چـونکـه خواهـد سپیـدی را بگیـرد
بیــا بــا هـم بسـازیــم و بنیـادش بـرانــدازیـم
در نهجالبلاغه 4 بار سوگند: «وَالَّذِی فَلَقَ الْحَبَّهَ ، وَبَرَأَ النَّسَمَهَ» [سوگند به کسی که هسته را شکافت و حیات را پدید آورد] از زبان امیر المؤمنین(ع) نقل شده است [خطبههای 3 و 101، و نامههای 14 و 43].
اشعار زیر وصف لطیف و زیبایی است از دانهای که به لطف ربّ فلق از دل خاک سر میزند [مثنوی مولوی، دفتر اول، ابیات 1350 به بعد]:
شاخو برگ ازجنسخاکآزاد شد
سـر بــرآورد و حریف بـاد شـد
برگ ها چـون شــاخ را بشکافتنـد
تــا بــه بــالای درخت اشتافتنــد
بــا زبـــان شــطأهُ شکـــر خـــــدا
مـیسـرایـد هــر بـر و برگی جدا
که بپــرورد اصــل مــا را ذوالعطـا
تــا درخت اِسْتَغْلَظَ آمد و اسْتَوَی
جـان هـای بستــه انـدر آب و گِـل
چون رهند ازآب وگِلها شاد دل
در هــوای عشـقِ حق رقصان شوند
همچو قرص بدر بی نقصان شوند
جسمشاندررقصوجانهاخودمپرس
وآنکهگِرد جان ازآنهاخود مپرس
2- فرمان: بگو پناه میبرم به ربّ فلق، اعلام موضع قاطع فکری و عملی است در مقابل مردمان شرکزده آلوده به خرافات که در برابر حوادث، بیماریها و نابسامانیهای زندگی به بُت، کاهنان، ساحران، طلسم و جادو و اربابان قدرت و ثروت پناه میبردند، و اگر غیر از این بود، چه ضرورتی داشت ارتباط و استعاذه به آفریدگار اعلام آشکار شود؟ پناه بردن به نام ربّ [به جای الله] نیز به نقش سرپرست و مدیر و کارساز بودن آفریدگار اشاره دارد.