وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُـولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئَاتُ عَنِّي إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ

و اگر پس از زیانی که به او رسیده، نعمتی [=آسایش و رفاهی] به او بچشانیم، [به جای شکر نعمت در رفع مصیبت] حتماً خواهد گفت: مشکلات [خودش] از من برطرف شد، 15 به راستی که [در آن حال، آدمی] سرمست [از نعمت] و مغرور می‌شود. 16

15- در جمله: «ذَهَبَ السَّیِّئَاتُ عَنِّی»، فاعل رفع گرفتاری‌ها به کلی فراموش شده و گوئی مشکلات خود به خود و به جبر روزگار حل شده و اراده‌ای در برطرف کردن آن در کار نبوده است! این قصه زندگی اکثر ما انسان‌هاست که به سبب و «اسباب» اهمیت می‌دهیم و مسبب الاسباب را فراموش می‌کنیم.
چشـم بنـد خلـق جـز اسباب نیست
هرکه لرزد برسبب زاصحاب نیست
بعد از‌این ما دیده خواهیم ازتو بس
تا نپوشنـد بحـر را خاشـاک و خس

16- فرح، شادمانی طبیعی و واکنش عادی اشخاص در برابر آنچه خوشایند است نیست، بلکه متکبرانه سرمستی کردن است. صفت «فخور» نیز که سه بار به صورت «مُخْتَالاً فَخُورًا» [خیالاتی فخر فروشی] در قرآن آمده [لقمان 18 (31:18) ، حدید 20 (57:20) و نساء 36 (4:36) ] دلالت بر شدت فخر فروشی و بها دادن افراطی به ثروت می‌کند.