قَالَ يَانُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِـحٍ فَلَا تَسْأَلْنِ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَن تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ

ـ [خدا] گفت: ای نوح، او از اهل تو نیست 48 [=اهلیت و هم دلی با تو ندارد]، او عملی ناشایسته است، 49 پس چیزی که دانشی نسبت به آن نداری را از من درخواست مکن، 50 من تو را پند می‌دهم که از جاهلان مباشی.51

48- کلمه «اَهْلِ» در قرآن 54 بار و با ضمیر [اهله، اهلهم، اهلکم و...] 83 بار [جمعاً 137] تکرار شده است. در تمامی 54 باری که کلمه «اهل» [بدون ضمیر] آمده است، نوعی اهلیت، همفکری، همزیستی و همبستگی دیده می‌شود، مثل: اهل کتاب [31 بار]، اهل القری [8 بار]، اهل مدینه [3 بار]، اهل بیت [3 بار]، اهل مَدْین [2 بار]، اهل الذکر [2 بار]، اهل یثرب، اهل النار، اهل التقوی و اهل المغفره.
درست است که اعضای خانواده هم به دلیل پیوند خونی یا سببی و زیر یک سقف زیستن، اهل بیت محسوب می‌شوند، ولی این اهلیتی بیرونی است، نه الزاماً درونی و ایمانی.

49- نکته قابل توجهی است که در اینجا هویت پسر نوح را با عملش معرفی کرده است؛ «إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍ»، پس هویت انسان با عمل او شناخته می‌شود و نه حتی اندیشه او به تنهائی، آنچنان که در مثنوی آمده است:
ای بــرادر تــو همی اندیشـه‌ای
مابقی خود استخوان و ریشه‌ای
گر گل است اندیشه‌ات،گلشنی
ور بــود خــاری هیمــه گلخنی
جالب اینکه قرآن نیکی [بِرّ] را نه به عنوان ارزشی مجرد و مستقل از انسان، بلکه در عمل و در وجود او تعریف کرده است. بقره 177 (2:177) - لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللهِ... [نیکی این نیست که... بلکه نیکی کسی است که ...].

50- کار خدا یکسره حکمت و رحمت است، هرچند راز و رمزش بر ما پوشیده باشد، بسیاری از دعاها و درخواست‌های آدمیان، اگر اجابت گردد، آفت دنیا و آخرت است، پس ایکاش تا ندانیم نخواهیم و تا نبینیم نطلبیم.
بعدازاین‌مادیده‌خواهیم ازتوبس
تا نپوشد بحر راخاشاک وخس

51- قرآن واژه «جهل» را در موارد زیادی مقابل «حلم» قرار داده است، نه «علم». از نظر تئوری، جهل مقابل علم است، اما در عمل، غلبه غرایز خشم و شهوت و هوی و هوس بر عقل را «جهل» و تسلط عقل بر احساسات را نشانه «حلم» می‌شمرند. شگفت اینکه هشدارِ «از جاهلان نبودن» را خداوند نه تنها به نوح نبی، بلکه به پیامبر خاتم هم که عقل و علمش در اوج بود داده است [انعام 35 (6:35) ] آنهم نه برای کاری خلاف و خطا، بلکه به خاطر مهرورزی بیش از حدّ و دخالت دادن احساسات در امر ایمان آوردن مردم! اینکه یوسف دعا کرد: خدایا اگر کید آن زنان را از من نگردانی، هوای آنها خواهم کرد و از «جاهلین خواهم گشت» منظورش از جهل، مسلماً نه نادانی، که ناتوانی در برابر طوفان غرائز و غلبه احساس بر عقل بود [یوسف 33 (12:33) ]. به طور کلی غلبه خشم، شهوت و حسادت را قرآن جهالت شمرده است [فرقان 63 (25:63) ، نمل 55 (27:55) ، بقره 67 (2:67) ، اعراف 199 (7:199) ، قصص 55 (28:55) ].