وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسُـولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَى رَبِّكَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ الـلَّاتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ
پادشاه [پس از شنیدن تأویل خواب] گفت: او را نزد من آورید! هنگامی که فرستاده [شاه، سوی یوسف] آمد، [یوسف] گفت: نزد اربابت برگرد و از او بپرس ماجرای آن زنانی که دستهای خویش بریدند چه بود؟ البته ارباب من [=پروردگار علیم] از نیرنگ آنها آگاه است. 61
61- چند نکته حکیمانه در این آیه کوتاه مشهود است؛ اول آنکه یوسف نمیگوید از پادشاه و مقام معظم ملوکانه استدعای تحقیق کن، بلکه میگوید: از اربابت بپرس! در ضمن اضافه میکند ارباب من همه چیز را میداند. همین نکته کوچک تفاوت دو ارباب را نشان میدهد. نکته دوم، احتراز از شرح و بحث بیگناهی خویش است و دعوت آنها به تحقیق و بررسی. چنین شیوهای البته پذیرفتنیتر و منصفانهتر است. علاوه بر آن، کسی را هم متهم نمیکند، بلکه مسئله بریدن دستها را مطرح میسازد. سومین نکته قصد یوسف کسب آبروی لکهدار شده خود قبل از آزادی است تا در برابر شاه، نه به عنوان متهمی که مشمول عفو شده، بلکه با اعاده حیثیت و اثبات بیگناهی حاضر شود. چهارم این که در این ماجرا، شاه و مقامات مملکتی هستند که به یوسف محتاج شده و او را طلب میکنند و این یوسف است که در اجابت دعوت آنان شرط میگذارد.