قَالَ مَا خَطْبُكُنَّ إِذْ رَاوَدتُّنَّ يُوسُفَ عَن نَّفْسِهِ قُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ مِن سُـوءٍ قَالَتِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ وَإِنَّهُ لَـمِنَ الصَّادِقِينَ
ـ [شاه زنان را احضار کرده و از آنها با تحکم] پرسید: ماجرای شما آنگاه که از یوسف کام میخواستید چه بود؟ گفتند: به خدا او پاک بود 62 ما هیچ بدی از او ندیدیم. همسر عزیز [که شهادت زنان را شنید، به ناچار، یا به اختیار] گفت: اکنون حقیقت آشکار شد؛ 63 من بودم که از او کام میخواستم و بیتردید او از راستگویان است. 64
62- واژه حاشا برای استثناء کردن کسی یا چیزی از حکمی کلی است، اینکه میگویند فلانی حاشا کرد، یعنی انکار کرد و خود را مبرا دانست. در اینجا زنان درباری، یوسف را با سوگند به خدا از چنین اتهامی، که معمولا نسبت به جوانان طبیعی جلوه میکند، استثناء مینمایند، همچنانکه «حاشیه» هر چیزی کناره آن است، در این ماجرا یوسف از اینکار حاشیه گرفته و کنارهجوئی کرده بود.
63- «حَصْحَصَ» از ریشه «حَصَّ»، مفهوم جا افتادن مطلب، در مکان خود قرار گرفتن و آشکار شدن حق دارد. این واژه فقط یکبار در قرآن آمده است.
64- در اینکه آیا زنان درباری و همسر عزیز [وزیر دربار] واقعاً پشیمان و بیدار شده و این سخنان را با خلوص دل گفتهاند، یا با مشاهده اقبال پادشاه به یوسف و مقام و موقعیتی که برای او در آینده پیشبینی میکردند، مصلحت خود چنین دیدهاند، جای تأمل و تدبّر دارد؟