وَإِن تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ أَإِذَا كُنَّا تُرَابًا أَإِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ أُولَئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ وَأُولَئِكَ الْأَغْلَالُ فِي أَعْنَاقِهِمْ وَأُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ

اگر [قرار باشد از چیزی] تعجب کنی، تعجب از سخن آنهاست که [می‌گویند] آیا وقتی [پوسیده مثل] خاک شدیم، آیا [واقعاً زنده شده و] در آفرینش جدیدی درمی‌آئیم؟ [اینها بهانه است، مشکل آنجاست که] آنها پروردگارشان [=نقش ربوبیّت خدا در زندگی خود] را انکار کرده‌اند و همین‌ها هستند که بر گردن‌هاشان زنجیرهاست15 [از وابستگی به دنیا و هوس‌های آن، که آینده را نمی‌بینند] و همین‌هایند که ملازمت با دوزخ دارند16 و در آن جاودانه خواهند ماند.

15- در ادبیات فارسی آمده است که: «رشته‌ای بر گردنم افکنده دوست، می‌کشد آنجا که خاطر خواه اوست»، این رشته را که شیطان و دشمن دوست‌نما به گردن می‌اندازد، در زبان عربی «غُل» می‌گویند که البته نه نرم و نازک، بلکه همچون قلاده آهنین سخت و ستبر است.

16- معنای مصاحبت، نوعی همراهی و ملازمت است که به تدریج شخصیت انسان را به آنکه یا آنچه با آن مصاحبت می‌کند شبیه می‌سازد؛ همچون صحابه رسول خدا و سایر مصاحبت‌های دنیائی. «اصحاب النار» بودن، شخصیت جهنمی پیدا کردن مردمان آتش‌افروز و ظالم است. مصاحبت با هر چیز از اعتماد و اتکاء به آن ناشی می‌شود و گام به گام در تأثیرپذیری مشابهت حاصل می‌گردد. به گفته سعدی:

گِلی خوش بـوی در حمام روزی
رسید از دست محبوبی به دستم
بدو گفتـم که مـُشکی یا عبییــری
کـه از بـوی دلاویــز تـــو مستم
بگفتـا مـن گِــلى ناچیز بـودم
ولیکـن مــدتى با گـُـل نشستــم
کمـال هم‌نشیـن در مـن اثـر کـرد
وگرنه من همان خاکم که هستم