وَقَضَى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلَاهُمَا فَلَا تَقُل لَّهُمَا أُفٍّ وَلَا تَنْهَرْهُمَا وَقُل لَّهُمَا قَـوْلًا كَرِيمًا
پروردگارت [در به رشد و کمال رساندن شما، در مسیر گرایش به خُلقیات خدائی] لازم شمرده است که جز او به معبودی دل نسپارید 30 و به پدر و مادر خویش نیکی کنید [تا رحمت و نیکوئی را فرا گیرید]؛ هر گاه یکی از آنها، یا هر دو، نزد تو به پیری رسیدند، پس مبادا به آنان [حتی] اُف بگوئی [که نشانی از ناپسندی است] و بر آنان بانگ مزن [=صدایت را نزد آنها بلند مکن؛ بلکه] با گفتاری کریمانه [با نهایت عزّت و احترام] با آنان سخن بگو. 31
30- ایمان و عبادت اموری قلبیاند و معشوق و معبود را نمیتوان با حکم و فرمان در دل کسی وارد کرد؛ فعل «قَضَى» از ریشه قضاء، در اصل نوعی فیصله دادن زبانی یا عملی به کاری است و برحسب مورد، معنای حکم کردن، استحکام بخشیدن، بیان قطعی کردن، اراده کردن و امثال آن است که در این آیه مفهوم «ضروری و لازم شمردن» در آن غلبه دارد. بسیاری از مترجمان جمله «وَقَضَى رَبُّکَ...» را خدا فرمان داد ترجمه کردهاند که اگر چنین بود، «اَمَر رَبّک» میآمد، در حالی که در کلمه قضاء مفهوم فیصله دادن میان حق و باطل و ملازمت با هدایت مشهود است. در مقام مثال، وقتی دکتر معالجی به مریض مستأصل و مردّد خود تأکید میکند به جای پرسش از افراد غیر مسئول و غیر متخصص، فقط به نسخه او عمل کند تا درمان شود، قصد حکم و فرمان دادن ندارد، این همان «قضا»ی تشخیص اوست که «لازم و ضروری» میداند. شروطی که در مدرسه برای قبول شدن میگذارند نیز مفهوم «قضا» دارد.
31- دومین اصل، «احسان به والدین» است که قرآن همواره آن را پس از توحید مهمترین وظیفه انسان شمرده است [از جمله در: بقره 83 (2:83) ، نساء 36 (4:36) ، انعام 151 (6:151) ، احقاف 15 (46:15) ، عنکبوت 8 (29:8) ]. این توصیه مطلق است و به هیچ شرطی مشروط نشده است که فرضاً برآورده نکردن برخی انتظارات فرزندان، یا احیاناً کوتاهی در انجام وظایف پدر و مادری، آن را خدشهدار سازد. همین که وجود فرزندان از آنهاست و حداقل تا سالیانی بیدریغ از وجود خود برای آنها مایه گذاشتهاند، کافی است. و اصلا مهر و محبت و دلسوزی و احسان، اموری یکطرفه است که از رحمت خدا ناشی میشود و نمیتواند پایاپای و معاملهگرانه باشد.