يَكَادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصَارَهُمْ كُلَّمَا أَضَاءَ لَهُم مَّشَوْا فِيهِ وَإِذَا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قَامُوا وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ
نزدیک است که [شدّت درخشش] برق، دیدگانشان را برباید، هرگاه [نور برق راه را] بر آنها روشن میکند، در [پرتو] آن [چند] گامی برمیدارند و چون [بار دیگر] تاریکی بر آنان مستولی شد، [به ناچار] میایستند! 31 و اگر خدا میخواست، شنوایی و بینایی آنها را میبُرد [=امکان کفرورزی را از آنان سلب میکرد]، مسلماً خدا بر هر کاری تواناست.
31- تصویر عبرتآموزی است از آگاهی و بیداری موقتی که گهگاه در وجدان آدمیان، به جرقه هدایت حاصل میشود، ولی با ادامه غرور و غفلتها دیری نمیپاید و خاموش میگردد. مولوی به نقل از پیامبر(ص) میگوید:
گفت پیغمبرکه نفحتهای حق
انـدریـن ایـام مـی آرد سبــق
گوش و هش دارید این ایام را
در رُبایید این چنین نفحات را
نفحـه دیـگر رسیـد آگـاه بـاش
تا ازین هم وانمانیخواجهتاش
به تعبیر امام علی(ع): چه بسا خواب شب یاد تصمیمهای روز را نقض میکند و تاریکیهای نفس هشدارهای روشنگر همّت را محو میسازد. «ما اَنْقَضَ النَّوْمَ لِعَزائِمِ الْیَوْمِ وَ اَمْحَى الظُّلَمَ لِتَذاکیرِ الْهِمَمِ» [خطبه 211 / 241].
در ادبیات فارسی قدیم چه نظم، چه نثر، خاموش کردن شمع [پنهان کردن حقیقت] را به کشتن آن تعبیر میکردند. از جمله، به سخن سعدی:
شمع را باید از این خانه به در بردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی