أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِن دِيَارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْيَاهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَشْكُرُونَ
آیا ننگریستی به [حال] کسانی که هزاران نفر بودند [و میتوانستند به خوبی در برابر دشمن مقاومت کنند ولی] از ترس مرگ از دیارشان خارج شدند 528 [فرار کردند و سرزمین خود را به دشمن سپردند]. پس خدا بدیشان گفت بمیرید 529 [به زبونی و بی عزّت و آبرو]. سپس [با عبرتگیری از شکست و تصمیم به جبران] زندهشان کرد. 530 بیگمان خدا بر مردم [در صورت احراز شایستگی] صاحب فضل [=برتری بخش و فزون نعمت] است، 531 اما بیشتر مردم شکر [این نعمت را] نمیگزارند.532
528- این آیه ناظر به دورانی از تاریخ بنیاسرائیل است که به دلیل اختلافات گسترده درونی دچار ضعف و ذلّت شده و با وجود جمعیت بسیار، در برابر دشمن صحنه را خالی کردند. قوم بنیاسرائیل پس از خروج از مصر، به رهبری موسی، به سوی فلسطین [سرزمین موعود خود] حرکت کردند، اما به دلیل ترس از قوم نیرومندی که در آنجا میزیستند، حاضر به خطرپذیری نشدند و درنتیجه، چهل سال در صحرای سینا سرگردان ماندند، این قوم سرانجام در زمان پیامبر جانشین موسی [یوشع بننون] با جنگهایی طولانی به آن سرزمین وارد شدند و در آن قرنها اسکان یافتند. اوج اقتدار بنیاسرائیل در دوران سلیمان بود که پس از آن [به دلیل اختلافات گسترده میان 12 شعبه بنیاسرائیل و جنگهای داخلی] سرزمینشان تجزیه شد و با هجوم همسایگان نیرومند از سرزمینهای آباد و خرّم فلسطین به نامساعدترین مناطق رانده شدند. در تاریخ این قوم از چنین اُفت و خیزها و ذلّت و عزّتها فراوان دیده میشود که این آیه و آیات بعدی ناظر به دوران پیش از قدرت یافتن داوود و سلیمان است.
امام علی(ع) در وصف سرنوشت نسل ابراهیم، از فرزندان اسماعیل و اسحق و فرزندان یعقوب [بنیاسرائیل] به روشنی این سیر تاریخی را شرح داده است [خطبه 192 نهجالبلاغه موسوم به قاصعه، بند 93 به بعد در عبرتگیری از تاریخ اُمتها].
529- این فرمان مرگ، نه مرگی جسمی، بلکه مرگی روحی و خاموشی چراغ سربلندی و استقلال و عزّت یک ملت است. مرگ و حیات جوامع انسانی فراتر از عمر کوتاه افراد آن است و میتواند فروتر یا فزونتر از آنها، قرنها دوام داشته باشد. همچنانکه حیات یک انسان فراتر از میلیونها سلولی است که در هر ساعت در بدن او میمیرند و زنده میشوند. مرگ و حیات جسمی یک فرد را از ضربان قلب و تنفس او تشخیص میدهند. این معنای حقیقی حیات است، اما زنده بودن و «دل»دار و صاحب «نفس» بودن معنای مجازی دارد.
قرآن از کسی سخن میگوید که از نظر آگاهی مُرده بود و با نور هدایت زنده شد و شیوه زندگی با مردم را آموخت [انعام 122 (6:122) ]. و اصلا قرآن هدایتگر و هشدار دهنده کسی است که زنده باشد [یاسین 70- لِیُنْذِرَ مَنْ کَانَ ....].
امام علی(ع) نیز در نبرد صفّین هنگامی که سپاه معاویه بر آب فرات تسلط یافته و آن را به روی اصحاب او بسته بود و رجز رویارویی میخواند، به اصحابش فرمود: «شما را به سفره جنگ دعوت کردهاند؛ یا باید تن به ذلّت و عقبنشینی از موقعیت خود بدهید، یا شمشیرها را از خون متجاوزین سیراب کنید تا از آب سیراب شوید. پس بدانید در زنده ماندن ذلیلانهتان مرگ است و در مرگ پیروزمندانهتان حیات!» [خطبه 51].
همین سخن را امام حسین در برابر سپاه ابنسعد به یارانش فرمود: «من مرگ را جز سعادت، و زندگی با این ستمکاران را جز ملالت و واماندگی نمیبینم». این ابیات از دیوان شمس بیانگر چنان روحیهای است:
بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید
در این عشق چو مُردید همه روح پذیرید
بمیرید بمیرید وزین مرگ مترسید
کز ایـن خاک برآییـد سمـاوات بگیـرید
بمیرید بمیرید وزیـن نفـس ببُریـد
کهزیننفسچوبندستوشماهمچواسیرید
یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان
چو زنـدان بشکستیـد همه شـاه و امیریـد
بمیریـد بمیرید بـه پیش شـه زیبـا
برِ شـاه چـو مُردیـد همه شـاه و شهیـرید
بمیریـد بمیرید از این ابـر برآییـد
چـو زیـن ابـر برآییـد همـه بـدر منیریـد
530- این زنده کردن نیز همانند مرگ آن قوم، نه زنده شدن مردگانِ به جسم، بلکه زنده شدن جامعه افسرده و مغلوب به روح آزادیطلبی و استقلال و رهایی از سلطه ستمگران بود.
531- ر ک به پاورقی 145 (2:64) .
532- ر ک به پاورقی 111 (2:52) .