أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَّ إِبْرَاهِمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ قَالَ إِبْرَاهِمُ فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِـمِينَ
آیا به [ماجرای] آن کسی که [از موضع قدرت و تکبّر] با ابراهیم در انکار پروردگارش محاجّه [استدلال] کرد، توجه کردهای؟ 578 با آن که پادشاهی را خدا به او داده بود! 579 آنگاه که ابراهیم گفت: پروردگار من همان کسی است که [پیوسته] حیات میبخشد و [طبق قانون کهولت] میمیراند. [نمرود] گفت: منم که زنده میکنم و میمیرانم! 580 ابراهیم گفت: پس [اگر چنین است] خداوند خورشید را از مشرق برمیآورد، 581 پس [اگر تو گرداننده و ربّ جهان هستی] آن را از مغرب برآر! 582 پس [با این استدلال] آن که انکار کرده بود [مات و] مبهوت شد. و خدا مردم ستمگر را به مقصد [سعادت و موفقیت] نمیرساند.583
578- آن فرمانروای طاغوت منشی که با ادّعای ارباب کُل ملت بودن، در نفی ربوبیّت خدای ابراهیم [ربّ العالمین] حجّت و دلیل واهی میآورد، گویا نیازی نبوده نامش در این آیات ذکر شود تا اصل مسئله تحتالشعاع شخص قرار نگیرد. چنین مناظرهای ظاهراً باید پس از ماجرای بُتشکنی ابراهیم و در دادگاهی برای محکومیت او بوده باشد؛ زیرا نه پیش از آن این نوجوان شناخته و در سطح جامعه پیام و رسالتش مطرح شده بود، و نه پس از محاکمه و به سلامت از آتش درآمدن و هجرتش در آن جامعه ادامه سکونت داد.
این آیه، پس از تبیین تئوریک «آیهالکرسی» در دو آیه قبل، مثالی «عملی» از جلوه دو صفت ذاتی «حیّ و قیّوم»، و مصداقی از خروج از تاریکیها به نور و از نور به تاریکیها را مطرح میسازد؛ ابراهیم به عنوان انسان آزاده و آگاهی که رمز حیّ و قیّوم را شناخته و در پرتو نور چنین هدایتی، به رغم نوجوانی، از تاریکیهای جهلِ حاکم بر زمانه به نور ایمان توحیدی رسیده بود، و آن پادشاه، به عنوان «طاغوتی» که با ادّعای ارباب اعلای مردم بودن، خود و آنها را از نور فطری به تاریکیهای گمراهی میکشاند.
همه مناظره بر سر «ربوبیّت» [ریاست و صاحب اختیاری] است، نه الوهیّت. اغلب مردم معمولا به خدایی، برحسب باورهای خود، اعتقاد دارند. اما خدای مجرّد و ذهنی، نه نقشی در زندگی فردی و جمعی دارد، و نه طاغوتها از آن احساس خطر میکنند. مسئله «ربّ» به قدرت و فرمانبری ارتباط پیدا میکند. همچنانکه تمام گفتگوی موسی با فرعون بر سرِ ربوبیّت بود.
579- پادشاهی دادن به نمرود، ناشی از شرایطی تاریخی اجتماعی بود که صرفنظر از حق و باطل بودن، مطابق سنن الهی دست به دست میگردد. اصولا به پادشاهی رسیدن یا عزل از آن و عزّت یا ذلّت یافتن طبق مشیّت و نظامات الهی است: آلعمران 26- قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ.
580- اغلب مفسران در شرح و تفصیل ادعای آن پادشاه، به احضار دو زندانی و آزاد کردن یکی و اعدام دیگری اشاره کردهاند. اما چنین ماجرایی، حتی به اشاره، در این آیات نیامده است.
اما نمرود اگر گفته بود من «نیز» زنده میکنم و میمیرانم، ادّعای ابراهیم را پذیرفته و خود را نیز شریک این قدرت کرده بود، اما با انتساب این عمل به خود، ادّعای ابراهیم را در ربوبیّت خدا رَد کرد.
581- محور مناظره درباره «ربّ» بود [رِبِّه، رَبِّی]. در دومین استدلال، ابراهیم پای «الله» را پیش میکشد [فَإِنَّ اللهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ...] و با توسل به نقطه اشتراک عقیدتی با نمرود در اعتقاد به الله، او را محکوم میکند. آن طاغوت همچون بقیه مردم سرزمین بابل به وجود «الله» و آفریدگاری او طبق فطرت خود باور داشتند، ولی به دلیل انحراف از توحید، برای خورشید و ستارگان نقش مستقلی قائل بودند و حاجات خود را در آستانه بُتکدههایی به نام آنها مطرح میکردند. همچنانکه مشرکین معاصر پیامبر اسلام خدا را باور داشتند ولی بُتها را نیز شفیع خود نزد او میدانستند [یونس 18 (10:18) ]. نمرود و مردمانش خورشید را مخلوق خدا میدانستند و استدلال ابراهیم به حرکت خورشید از مشرق حاوی این استدلال بود که هرکس خورشید را خلق کرده، همو ربّ و گرداننده آن است.
582- درخواست به ظاهر ساده و آسانی به نظر میرسد که همچون رانندگی از سمت راست، یا حرکت عقربههای ساعت از چپ، تابع یک اراده و نظمِ از پیش مقرّر شده میباشد. نمرود ادّعا میکرد همه باید تابع اراده و فرمان او باشند و برهان قاطع ابراهیم به راستی او را مات و مبهوت کرد و نشان داد حرکت جهان از مدیریتی مافوق زمین و خورشید ناشی میشود.
583- هدایت، نه راه«نمایی»، بلکه راه«بری» و رساندن به مقصود است. منظور این است که ستمگران [در نهایت] به مقصود و پیروزی نمیرسند. هدایت در لغت «ایصالبالمقصود» است.