أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَى قَرْيَةٍ وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّى يُحْيِي هَذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالَ بَل لَّبِثْتَ مِائَةَ عَامٍ فَانظُرْ إِلَى طَعَامِكَ وَشَرَابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَانظُرْ إِلَى حِمَارِكَ وَلِنَجْعَلَكَ آيَةً لِّلنَّاسِ وَانظُرْ إِلَى الْعِظَامِ كَيْفَ نُنشِزُهَا ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْمًا فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ
یا همچون [تجربه] کسی که بر قریهای از پایه فروریخته گذشت 584 و [پیش خود] گفت: خدا چگونه این [مردمان مدفون زیر آوارها] را زنده میکند!؟ 585 پس خدا صد سال او را میراند و سپس برانگیخت. [آنگاه به او] گفت: چقدر درنگ کردهای؟ 586 گفت: یک روز یا قسمتی از روز را درنگ کردهام. [خدا] گفت: [نه] بلکه صد سال درنگ کردهای! پس [با وجود گذشت یک قرن] به خوردنی و آشامیدنی خود نگاه کن که دگرگون نشده است و [نیز سالم بودن] الاغت را بنگر. 587 [این تجربه برای این است] تا تو را نشانهای برای مردم قرار دهیم و [حال که به چشم ظاهری دیدی، به چشم باطن و خرد یقین آور؛] به استخوانها بنگر که چگونه [در قیامت ذرات پوسیده آن را به هم] پیوند میدهیم سپس گوشتی بر آن میپوشانیم. پس [چون مدل و نمونه] رستاخیر بر او آشکار شد، 588 گفت: دانستم که خدا بر هر کاری توانا [=قدر و اندازهگذار] است.589
584- در این آیه، همچون آیه قبل، هیچ نام و نشانی از شخص رهگذر، مقصد و تاریخ این رویداد نیست که اگر لازم بود حتماً ذکر میشد. آنچه مهم است، نه ظرف تجربه، بلکه محتوای حکمتآمیز آن و عبرتگیری و اندیشهورزی است. «قَرْیَه» دلالت بر مجتمع انسانی، اعم از روستا یا شهر میکند. «خَاوِیَه»، درهم فرو ریختن سقف روی دیوارها بر اثر زلزله یا حادثهای دیگر بوده است.
585- این سؤال برای هر کسی میتواند پیش بیاید، کماآنکه در آیه بعد همین سؤال را ابراهیم خلیل مطرح میکند. گویا سؤال کننده که سوار بر مرکب خود از این قریه ساکت و متروک میگذشت، در سیر اندیشه با خود میگفت: «خدا چگونه و در چه زمانی از عمر» اینها را زنده میکند [أَنَّىَ یُحْیِـی هَـَذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِهَا]؟ به سنّ کودکی، جوانی، پیری یا هنگام مرگ؟ وقتی زمان در حرکت است، چگونه ممکن است حیات ثابت مانده باشد؟ آیا مردمان این دهکده با همه مشخصات زمان مرگ زنده میشوند، پس گذشت زمان چه میشود!؟ ما چون «زمان» یا حیات و مرگ را در ظرف ذهنی خود میفهمیم و گذشته و حال و آینده را جدا میپنداریم، حیّ و قیّوم بودن خدایی را که اول و آخر و ظاهر و باطن است نمیفهمیم و حقیقت «حیات» را، که مستقل از تأثیرپذیری حوادث است، درک نمیکنیم.
586- در این تک آیه 3 بار فعل «لَبَثَ» [درنگ کردن- اقامت] به کار رفته است. این فعل درباره خواب اصحاب کهف نیز 3 بار در آیه 19 آن سوره (18:19) [و 6 بار در کلّ آن سوره] آمده است. درنگ کردن دلالت بر نوعی زندگی، هرچند در کمون [مثل دانه در خاک یا خواب برخی حیوانات در زمستان] میکند. احیاء آنان را نیز با «ثُمَّ بَعَثَهُ» بیان کرده است که نوعی برانگیختگی و حرکت را نشان میدهد. گویی زمان در آن صد سال برای آن مرد متوقف شده و هیچ تأثیری از بیرون نپذیرفته است.
587- تأثیر نپذیرفتن حیات از گذشت زمان، شامل حیات حیوانی [آن الاغ]، و حیات ملکولی [باکتریها و عوامل تغییر دهنده و تجزیه کننده طعام و آب] میشود. اگر امروز با موارد نگهدارنده [Preservatives] تا مدتی از تجزیه و فساد میوهها و مواد غذایی جلوگیری میکنند، چرا این زمان به صد سال نینجامد؟ مگر عسل فاسد شدنی است؟ مگر غیر از این است که خودِ مرگ مخلوق خداست و برخلاف تصوّر عمومی نابودی و عدم نیست؟ مُلک 2- الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاهَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَهُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُورُ.
588- اغلب مفسران آن «حِمَارِ» را از سلامت ماندن استثناء کرده و نگریستن به «العِظَام» [استخوان] را مرتبط آن دانستهاند. حال آنکه قرینهای برای این برداشت در جمله نیست و اگر چنین بود گفته میشد: وَانظُرْ إِلَى العِظَامِ حِمَارِکَ!
589- مفسران عمدتاً [تا آنجایی که این قلم دیده است] به استثنای مرحوم طالقانی در تفسیر این آیه، پیوند خوردن استخوانهای پوسیده و برآمدن گوشت برآنها را مرتبط با همان حمار دانستهاند، یک احتمال بعید هم زنده شدن مردم همان قریه است، که اگر چنین بود، آثار اجتماعیاش با اطلاع یافتن مردم، همچون مردم معاصر اصحاب کهف، بسیار گسترده میشد. استنباط مرحوم طالقانی، دگرگون شدن بینش و دیدِ آن مرد متحیّر از زنده شدن مردگان با مشاهده این تجربه عبرتآمیز میباشد. آن مرد سرانجام فهمید که خدا چگونه حیات را، که مصّون از تأثیرپذیری زمان است، برای ابد حفظ میکند. در اینصورت چنین نظارهای نه به چشم ظاهر، بلکه با بصیرتی عمیق به آفرینش خدایی بود که فرمود: «فَخَلَقْنَا الْمُضْغَهَ عِظَامًا فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا».