وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلَى وَلَكِن لِّيَطْمَئِنَّ قَلْبِي قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِّنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى كُلِّ جَبَلٍ مِّنْهُنَّ جُـزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْيًا وَاعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ

و [به یاد آر] آنگاه که ابراهیم گفت: خداوندا، به من بنمای که چگونه مردگان را زنده می‌کنی؟ 590 گفت: مگر باور نداری؟ گفت: آری، اما [سؤال کردم] تا دلم آرام گیرد 591 [و به یقین قلبی برسم]. گفت: پس چهار [عدد] از پرندگان برگیر. 592 آنگاه آنها را با خودت آموخته کن، 593 سپس [با گذشت مدت زمانی] هر کدام از آنها را بر کوهی بگذار، سپس [بعد از مدتی] آنها را به سوی خود فراخوان، [خواهی دید که] با شتاب به سوی تو آیند و بدان که مسلماً خدا [در نظاماتش] شکست‌ناپذیر و حکیم است.594

590- پس از معرفی صفات ذاتیِ «حیّ و قیّوم» در آیه‌الکرسی، این آیه سومین نگرش به آن صفات می‌باشد. اولین نگاه به مسئله مالکیت و کنترل حیات و مرگ در ادّعای آن طاغوت و جدالش با ابراهیم بود. دومین نگاه، از منظر آن مؤمن متحیّر و پرسشگر در نقش زمان و تأثیر آن در فرسودگی جسم بود [که به نسبیّت زمان از دید بشری و استقلال حیات از زمان مربوط می‌شد] و تجربه صد سال مرگ موقّت و مصّون ماندن خود و حمارش و طعامش از گذشت زمان. این مسئله را برای او حل کرد. با این تفاوت که سؤال رهگذر اندیشمند از «أَنَّىَ» [چگونگی] تجدید حیات با «گذشت زمان» بود، و سؤال ابراهیم از «کیفیت» و مکانیسم تجدید حیات.
«أَنَّىَ» [طبق فرهنگ قاموس قرآن] «ظرف زمان و مکان است و در استفهام به کار می‌رود. معنای فارسی آن: کِی و کجا و چطور [اَین، متی، کیف] است». این حرف 28 بار در قرآن تکرار شده است. اما «کَیْفَ» که حدود سه برابر آن [83 مرتبه] در قرآن آمده، به کیفیت و چگونگی و سیر یک موضوع ارتباط دارد.
آیه اول [ادعای نمرود] مشابه ادّعای مالکیت یک کارخانه تولیدی است، آیه دوم [داستان رهگذر] مشابه سؤال درباره مصونیّت تولیدات کارخانه از نوسانات بازار، عرضه و تقاضا و مواد اولیه است و آیه سوم [سؤال ابراهیم] مشابه سؤال در نحوه تولید کالای مورد نظر، به زعم همه محدودیت‌های ظاهری است.

591- اگر خداوندِ دانای پنهان و آشکار از اسرار دل ما آگاه است، چه جای پرده‌پوشی و انکار شک و تردیدی که در دل داریم؟ مگر می‌شود با خدا هم ناصادق و ریاکار بود و نقش بازی کرد؟ ابراهیم به راستی صادق بود و ظاهر و باطنش با هم هماهنگی داشت. وقتی پیامبر عظیم‌الشأنی که خلیل لقب گرفته بود، بی‌تعبّد و چشم و گوش بسته، با آزادگی از خدا سؤال می‌کند و خدایش نیز با حُسن استقبال از چنین روحیه تحقیق، شیوه شناختی به او می‌نماید، چه جای تقلید از مجتهد و مفتی و مراد و مرشد باقی می‌ماند!؟

592- گزیدن چهار پرنده و قرار دادن هرکدام بر سر کوهی، شاید نماد چهار جهت جغرافیایی و دوری مکانی از جهات متفاوت باشد. در مورد نوع پرندگان [متنوع یا از یک نوع] هیچ سخنی در آیه نیامده است و آنچه عارفان ما درباره بط [مرغابی] و طاووس و زاغ و خروس، به نشانه آنچه در نفس داریم [حرص، جاه‌طلبی، منیت‌خواهی و شهوت]، گفته‌اند، برداشتی ذوقی و سلیقه‌ای است و شاهدی در آیات برای آن نمی‌توان یافت. اصلا سیاق سخن درباره کیفیت تجدید حیات است، نه انسان شناسی!!

593- «صُرْ» [فعل امر از صار یصور] و صیرورت، تحوّل و انتقال یا رجوع به حالتی دیگر است مثل تحوّل و تبدیل شراب به سرکه. دمیدن در «صُور» و پیدایش «صورت»های متنوع از موجودات نیز نشان از تحوّل و تغییر دارد. با این مفهوم لغوی، «فَصُرْهُنَّ إِلَیْک» با خود مأنوس کردن پرندگان و آموخته کردن و عادت دادنشان به کاری است و قرآن نیز از تعلیم سگ‌های شکاری سخن گفته است [مائده 4]. می‌دانیم که حیوانات و مرغان خانگی به زمان دانه دادن، با صدای صاحبخانه به شتاب از هر راه دوری خود را می‌رسانند. وقتی انسان می‌تواند کبوتری را که به هوا فرستاده با صوت کشیدنی به لانه برگرداند، آیا خود و حتی سلول‌هایش که به فرمان آفریدگار برنامه‌ریزی و کُدگذاری شده، با دمیدن در «صُور» به ساختار نخستین برنمی‌گردد؟ درست است که پس از مرگ، سلول‌ها و حتی کُدهای ژنتیکی تجزیه و جذب خاک می‌شوند، اما مگر اطلاعات از بین رفتنی است؟ نه تنها اطلاعات انسانی که با مرگش به گور می‌رود، بلکه اطلاعات اجرام آسمانی که با فرو رفتن در اعماق سیاه چاله‌های فضایی به گور خود سقوط می‌کنند، به شهادت دانشمندان نجومی تماماً حفظ می‌شود!!
این نظر وامدار برداشت ابتکاری مرحوم طالقانی است که با تفکر در کلمات و تعابیرِ به کار رفته در این آیات، ذهن خود را از تقلید نسبت به گذشتگان آزاد کرده بود. مفسران گذشته به غیر از سید قطب [در تفسیر فی ظلال‌القرآن]، با استفاده از معنای نادری از لغت صیرورت، مفهوم بریدن و قطعه قطعه کردن را در «فَصُرْهُنَّ إِلَیْک» گرفته و چنین پنداشته‌اند که گویی ابراهیم آن چهار مرغ را درهم کوبیده و اجزاء این مخلوط را بر سر کوههایی گذاشته است. حال آنکه اگر چنین بود، تنها نمایشی از جمع شدن مجدد اجزای موجودی زنده به شمار می‌رفت که در هر فصل بهار شاهد آن هستیم و چنین نمایشی «کیفیت زنده شدگان مرگان» را برای ابراهیم نمی‌گشود. اما با این تجربه فهمید اجزاء هستی که با آفریدگار خود اُنس گرفته و هماهنگ شده‌اند، به فرمان او و با دمیدن در «صُور» [از همان ریشه صُرهُنّ] به سوی او با شتاب جمع می‌شوند:
روم 25- ...ثُمَّ إِذَا دَعَاکُمْ دَعْوَهً مِنَ الْأَرْضِ إِذَا أَنْتُمْ تَخْرُجُونَ ؛ قمر 7 و 8- خُشَّعًا أَبْصَارُهُمْ یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْدَاثِ کَأَنَّهُمْ جَرَادٌ مُنْتَشِرٌ مُهْطِعِینَ إِلَى الدَّاعِ... معارج 43- یَوْمَ یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْدَاثِ سِرَاعًا کَأَنَّهُمْ إِلَى نُصُبٍ یُوفِضُونَ.

594- عزیز و حکیم بودن خدا، پاسخ به پندارهایی است که رستاخیز را پس از پوسیده شدن اجزاء بدن محال می‌شمارند. هیچ کسی نمی‌تواند وعده خدا را ابطال کند و کار او حکیمانه است. نظامی در جهان قدرتمندتر است که تسلط اطلاعاتی بیشتری از ملت خود، برای خدمت به آنها، داشته باشد، و از جزئیات تحرکات دشمنان و همسایگان خبردار باشد. عزیز بودن خدا، بی‌نهایت بودن علم او را بر اجزاء هستی می‌رساند، علمی که پایه قدرت و تضمین کننده شکست ناپذیری آن است و عزّتی که با حکمت همراه است.