وَإِذْ تَقُـولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَاتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَاهُ فَلَمَّا قَضَى زَيْدٌ مِّنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاكَهَا لِكَيْ لَا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوَاجِ أَدْعِيَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَرًا وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا
و [به یاد آور] زمانی را که خدا به آن که بر او نعمت [اسلام آوردن] بخشیده بود، و تو [نیز] بر او [نعمت آزادی از بردگی و فرزندخواندگی] بخشیده بودی،40 [به اندرز] میگفتی41 همسرت را نگهدار و از خدا پروا داشته باش و در دلت چیزی را پنهان میداشتی که خدا آشکارکننده آن بود [=ابراز آمادگی، در صورت جدایی آنها برای ازدواج با همسر مطلقه پسرخوانده خود] و نگران [سرزنشهای] مردم بودی، حال آنکه خدا سزاوارتر است که از او نگران باشی.42 پس هنگامی که «زید» از او کام دل گرفت و طلاقش داد، او را به نکاح تو درآوردیم تا برای مؤمنان در ازدواج با همسر پسر خواندگانشان، در صورتی که کام دل از آنها گرفته باشند [و طلاقشان داده باشند]، تنگنایی نباشد و فرمان خدا مسلماً شدنی است.
40- «زید» پسر حارثه غلام خدیجه بود که به همسرش محمد(ص) بخشید و پیامبر او را به فرزندی گرفت و آنچنان مهر و محبتی به او کرد که زید حاضر نشد هنگامی که پدرش برای آزادی او به مکه آمده بود، نزد او بازگردد. زید از اولین کسانی بود که به اسلام گرایش یافت و بعدها به مدینه مهاجرت کرد. در مدینه پیامبر دختر عم خود زینب را به او پیشنهاد کرد و به عقدش درآورد. او در سال هشتم هجری در جنگ موته با سپاه روم در نقش فرماندهی لشکر شهید شد و تنها صحابه پیامبر است که نامش در قرآن آمده است. پیامبر بعدها در جنگ دیگری با رومیان، «اسامه» فرزند 19 ساله او را به فرماندهی سپاهی گماشت که در میان آنان مهاجرین و انصار نامداری حضور داشتند.
41- «تقول» فعل مضارع است و دلالت بر توصیهای مکرر میکند، گویا اختلاف طبقاتی و نژادی طرفین، زینب را که وابسته به طبقه شریف قریش بود، دچار خود برتربینی کرده بود و زیدِ عزّت یافته از ایمان که تحمل این تمایزات را نداشت مصراً قصد طلاق میکرد.
42 – برخی مستشرقین مغرض یهودی یا مسیحی، با تحریف این ماجرای ساده کوشیدهاند به گونهای القاء کنند که گویی محمد(ص) به خاطر دلباختگی به زینب! پسر خوانده خود را مجبور ساخته بود او را طلاق دهد تا خود تصاحب نماید! غافل از آنکه محمد(ص) دختر عم خود را از کودکی میشناخت و اگر دلباخته او بود، به پسر خواندهاش پیشنهاد نمیکرد تا پس از کامگیری زید و ماجراهای تلخ، او را به عقد خود درآورد!
اما نگرانی پیامبر از ازدواج با خویشاوندی که در تجربه ازدواجی ناموفق به رغم بیمیلیاش و به توصیه او به شکست روحی رسیده بود، از قضاوت مردم در فرهنگی بود که ازدواج با همسر مطلقه فرزند خوانده را، همچون ازدواج با عروس مطلقه خود، تلقی میکردند. حال آنکه بهاء دادن به نظر مردم در جایی که پایهای منطقی ندارد، نادرست است.