فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ
پس هر که [از مدّعیان خدا بودن عیسی] - پس از این آگاهی که [از طریق وحی] بر تو حاصل شده- درباره [خدا یا پسرِ خدا بودن] او با تو به احتجاج [=بحث و مجادله برای اثبات نظریه خود] پرداخت، 142 بگو: [از این جدالهای بیحاصل فراتر] بیایید تا پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و خودیهامان و خودیهاتان [=نزدیکترینها از نظر ایمانی] را فرا خوانیم، آنگاه [به درگاه خدا به حالت خشوع] روی دعا و نیاز [در داوری و حکم] آوریم و لعنت خدا [=دوری از رحمت او] را بر دروغگویان قرار دهیم. 143
142 - احتجاج از ریشه «حَجْ» [قصد]، در باب افتعال [مثل: اشتعال = شعلهور شدن] قصد و تلاش ذهنی انسان را برای دلیل و برهان آوردن در ردّ ادعای مدعی میرساند. احتجاج را مجادله و مخاصمه نیز ترجمه میکنند، اما در مجادله، مفهوم سُست کردن منطق مدّعی، در مخاصمه، مفهوم خصومت و دشمنی، و در محاجّه، دلیل و برهان عرضه کردن غلبه دارد.
143 - مباهله با مسیحیان نجران [در یمن] از سرفصلهای تاریخی مناسبات آنها با مسلمانان است. ابتهال را روی آوردن با حضور قلب و خضوع و خشوع به درگاه خدا، در شرایطی دانستهاند که اختلافات فکری فیمابین فیصله نیافته و منطق و مذاکره به نتیجه نرسیده باشد. مسیحیان با تجزیه توحید به تثلیث [پدر، پسر و روحالقُدُس] به شرک نظری و عملی گرفتار شدند و برای پیامبر و مسلمانان، که اعتقاد به وحدانیت خدا اصل و اساس ایمان به شمار میرفت، این امر خلاف توحید بود.
حربه مباهله، برانگیختن فطرت خدایی و وجدان رهبران مسیحی بود که در اثر تقلید و تأثیر محیط و اوهام شرکآمیز، با غبار غفلت پوشانده شده بود. وقتی دلیل و منطق با لجاجت مواجه شود، چارهای جز تحریک عواطف و احساسات فطری نمیماند، حاضر کردن همه عزیزان و سرنوشت خود را به حکم خدا سپردن، به تعبیر امروزی دوئلی است که یکطرفش به لعنت خدایی دچار میشود. رهبران مسیحی نجران که در عمق ضمیر خود باور محکمی به تثلیث نداشتند به خاطر موقعیت و مقام خود نمیتوانستند کوتاه بیایند، آنها با مشاهده چهره مُصمّم و ایمان استوار پیامبر و عزیزانش که به میدان مباهله آمده بودند، حاضر به مباهله نشدند و برای برخورداری از حمایت قدرتی که آیینش بر شبه جزیره عربستان گسترش یافته بود پیشنهاد پرداخت خراج کردند. مصداق دیگری از منطق و مکانیسم مباهله در چنین بُنبستی را میتوان در کیفر اتهام زنا، وقتی 4 شاهد یافت نشود، دید. در این حالت مردی که همسر خود را متهم ساخته باید 4 بار خدا را بر صادق بودن خود در این اتهام به شهادت بگیرد و پنجمین بار تأکید نماید لعنت خدا بر من باد اگر از دروغگویان باشم. همسر او نیز با ادای همین شهادت و لعنت میتواند اتهام را از خود دور سازد [نور 6 (24:6) تا 9].
وادار کردن دیگران به سوگند، در مواردی که سخنشان مورد تردید است، دقیقاً استفاده از حربه وجدانی و متوجه ساختن شخص به خطیر بودن عواقب سخنش میباشد. جالب این که هم در آیه مباهله و هم در آیه مربوط به اتهام زنا، هیچکدام طرف دیگر را لعنت نمیکنند، بلکه به لعنت [دوری از رحمت] که ناشی از عملکرد آدمی است یادآور میشوند.