فَبِمَا نَقْضِهِم مِّيثَاقَهُمْ وَكُفْرِهِم بِآيَاتِ اللَّهِ وَقَتْلِهِمُ الْأَنبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَقَوْلِهِمْ قُلُوبُنَا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْهَا بِكُفْرِهِمْ فَلَا يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلًا
پس به خاطر نقض پیمانشان 332 [در ده فرمان] و کفرشان به آیات خدا 333 و کشتن به ناحق پیامبرانشان 334 و گفتارشان [به پیامبر که] دلهای ما [از درک و فهم سخنان تو] در غِلاف است- 335 حال آنکه خدا به سبب کفرشان بر دلهای آنها مُهر [=خاتمه تعقل] نهاده است- 336 پس [به این دلایل] جز قلیلی ایمان نمیآورند.337
332- این میثاق ظاهراً همان ده فرمان ابلاغ شده به حضرت موسی برای بنیاسرائیل است که مفاد آن در آیات 83 و 84 سوره بقره (2:83) به این ترتیب آمده است: 1- عبادت انحصاری خدا، 2- احسان به والدین و 3- خویشاوندان، 4- یتیمان، 5- مساکین، 6- به نیکی سخن گفتن با مردم، 7- اقامه صلات، 8- پرداخت زکات، 9- نریختن خون یکدیگر، 10- اخراج و آواره نکردن یکدیگر از شهر و دیار.
333- منظور از کفر بنیاسرائیل به آیات خدا، که تفصیل آن را از جمله در بقره 85 (2:85) و آلعمران 70 (3:70) و 98 (3:98) بیان کرده است، نه تنها کفر نظری و اعتقادی نیست، بلکه عمدتاً کفر عملی در جنگ و خونریزی، آواره ساختن دیگران، اسیر گرفتن همباوران، برخورد گزینشی با تورات، حقپوشی باطل، کتمان حق، باز داشتن مردم از راه خدا و به انحراف و خرافه کشاندن آنان و... بوده و هست.
334- قرآن در 6 مورد (بقره 61 (2:61) و 91 (2:91) ، آلعمران 21 (3:21) و 122 (3:122) و 181 (3:181) ، نساء 155 (4:155) ) به کشتن پیامبران از سوی ستمگرانی از قوم بنیاسرائیل اشاره کرده است، هرچند نامی از آن پیامبران را به میان نیاورده، ولی شهادت زکریا و یحیی در تواریخ ذکر شده است. مضارع آمدن افعال «یَکْفُرُونَ» و «یَقْتُلُونَ» دلالت بر استمرار و ادامه آن میکند. کفر دائمی به آیات، همان انکار ارزشهای اخلاقی و حقوق مردم است که به تدریج نفوس طغیانگر را به تجاوز و تعدّی به دیگران میکشاند. چنین سرکشانی پس از قبضه قدرت، اولین اقدامشان کشتن پیامآوران الهی است که دعوتشان به پیروی از کتاب خدا را در تضاد با منافع و سیاستهای سلطهگرانه خود میبینند. نکره آمدن «بِغَیْرِ حَقٍّ» به جای بِغَیرِالحَقِّ، بیگناهی مطلق آن پیشوایان حق را با هر توجیه مردم فریبی میرساند.
335- «غُلْف» پوشانده شدن است، مثل شمشیر در غَلاف، این که دلهای ما غلف است! یعنی سخنان تو در دل ما وارد نمیشود و آن را نمیفهمیم، این سخن در آیه 88 بقره (2:88) نیز نقل شده است. در آیه 50 سوره فصلت (41:50) هم همین مفهوم را از زبان منکران رسالت شعیب بیان کرده است: «وَقَالُوا قُلُوبُنَا فِی أَکِنَّهٍ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَیْهِ وَفِی آذَانِنَا وَقْرٌ وَمِنْ بَیْنِنَا وَبَیْنِکَ حِجَابٌ...» (گفتند دلهای ما در پوششی است از آنچه ما را به آن میخوانی و در گوشهای ما سنگینی است و بین ما و تو پردهای است...).
336- مُهر زدن، همچون مهر و امضای نامهها، نشانه خاتمه آن است. مطبوعات به اوراقی گفته میشود که کلمات آن با کلیشه سُربی مهر خورده است. طبیعت آدمی نیز به صفات ثابت و شکلگرفته او گفته میشود. اما دل آدمی باید مجرای اطلاعات و تجزیه و تحلیل، ارزیابی و قبول یا ردّ آنها باشد. اصطلاح «طبع قلب» در مواردی به کار برده میشود که شخص دچار دگماتیسم و تعصب شده باشد و هیچ فکر تازهای را نپذیرد. نسبت دادن این فعل به خدا، به دلیل وابستگی همه فعل و انفعالات جهان به اراده اوست، وگرنه علت اصلی، حقگریزی و تمسخر منکران میباشد.
337- استثنای «إِلاَّ قَلِیلاً» را در ایمان نیاوردن (فَلاَ یُؤْمِنُونَ) در آیه 46 همین سوره (4:46) مییابید. در آیه 142 (4:142) «وَلا یَذْکُرُونَ اللهَ إِلاَّ قَلِیلاً» آمده بود. استثنای «إِلاَّ قَلِیلاً» در سورهها و موضوعات دیگری نیز در قرآن آمده است.