فَبِمَا نَقْضِهِم مِّيثَاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِيَةً يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ وَنَسُوا حَظًّا مِّمَّا ذُكِّرُوا بِهِ وَلَا تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَى خَائِنَةٍ مِّنْهُمْ إِلَّا قَلِيلًا مِّنْهُمْ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاصْفَحْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ

اما به خاطر [=در بازتاب] آنکه پیمان‌شان را شکستند، از رحمت خود دورشان کردیم 56 و دلهاشان را سخت 57 [متصلّب و متعصّب] ساختیم. [به همین دلیل است که] کلمات [خدا در تورات] را از جایگاه خودش [=معنایی که مورد نظر شارع بوده] منحرف می‌سازند 58 و بهره و نصیبی از آنچه به آنان گوشزد شده بود را به فراموشی سپرده‌اند 59 [احکامی را که با منافع‌شان سازگاری ندارد نادیده می‌گیرند] و [چنین است که] پیوسته بر خیانتی از آنان [در توطئه علیه مسلمانان و تحریک مشرکین بر ضدّ آنها] آگاه می‌شوی، 60 مگر عده‌ای اندک از آنان. پس از آنها در گذر، و به روی خویش نیار، 61 که مسلماً خدا نیکوکاران را دوست دارد.62

56- «لَعْن»، راندن کسی از خود و دور کردن اوست. لعنت آدمیان لفظی است و جنبه نفرین دارد، اما لعن الهی، دور کردن گمراهان از رحمت خود در بازتاب عمل خود آنها [کفر، نفاق، ستم، فساد و تباهی و...] می‌باشد. در واقع لعنت خدا مثل دستِ رد زدن معلم به شاگرد مردود برای رفتن به کلاس بالاتر است که نه از دشمنی، بلکه از حکمت و حمایت از حق ناشی می‌شود.

57- قساوت را سنگدلی گفته‌اند که مقابل لینت [نرمی و انعطاف پذیری] دل است. این واژه که 7 بار در قرآن تکرار شده، حکایت از بیماری و مرضی می‌کند که قابلیت تغییر و دگرگونی را از دل آدمی زائل می‌کند و تعصّب و تصلب را جایگزین آن می‌سازد. چنین تعبیری، البته تمثیلی است برای فهم ما و شناختی که از سختی سنگ داریم. آیه 74 سوره بقره (2:74) قساوت قلبی بنی‌اسرائیل در آن دوران را به سنگ تشبیه کرده و از آن نیز سخت‌تر شمرده است. در این تمثیل سه حالت برای سنگ کوهستان بیان کرده است: 1- سنگ‌هائی که نهرهای فراوان از دل آنها جاری می‌شود. 2- سنگ‌هائی که تِرَک خورده و آبی از آن می‌تراود. 3- سنگ‌هائی که در اثر فرسایش از قله کوه به دامنه هبوط می‌کنند. این مثال‌ها البته استعاره و برای بیان معانی دیگری است. از نظر پزشکی نیز از دست دادن انعطاف رگ‌های قلب را نیز «تصلب شرائین» می‌گویند که موجب سکته می‌شود ر. ک. به مقاله «اشارات قرآن به بیماری‌های قلبی» در کتاب «پژوهشی در پرتو قرآن» ج 1، ص 121 از همین قلم.

58- تحریف، از حرف [طرف و جانب اشیاء و امور]، نوعی یک سویه نگری و توجیه سخن در جهت منافع خود است. تحریف کلام خدا، منحرف کردن آن از معنایی است که مورد نظر شارع بوده است و قرار دادن آن در سمت و سویی که مطلوب گوینده و موجه سازنده نظر شخصی اوست.

59- «حَظ» همان بهره و نصیبی است که به هر کس می‌رسد. مثل سهم ارث [نساء 11 (4:11) ]، بهره ثروت دنیایی [قصص 79 (28:79) ]. حظ از تذکرات، پند و عبرتی است که باید از آنها گرفت.

60- اشاره‌ای است به سران قبایل یهودی اطراف مدینه که تعصّبات دینی و قومی و منافع طبقاتی آنها موجب شده بود برخلاف انتظاری که از قومی شریعتمدار می‌رفت، با مشرکین مکه و قبایل دیگر علیه پیامبر اسلام متحد شده بودند و توطئه‌هایی را برای ریشه‌کن کردن نهال نوپای اسلام برنامه‌ریزی می‌کردند.

61- «صفح»، از صفحه روی یا صفحه دل، پاک کردن آثار رنجش از مشرکان، و به اصطلاح، به روی خود نیاوردن و گذشتی کریمانه می‌باشد که یک گام بالاتر از عفوی است که فراموش نشود و به بایگانی دل سپرده گردد. اما جمیل، که دلالت بر زیبایی و حُسن رفتار می‌کند، صفتی است که قرآن آن را در صبر و تحمل رفتار کسی که بدی کرده [یوسف 18 (12:18) و 83 (12:83) ، معارج 5 (70:5) ]، رها ساختن به زیبایی و نیکویی زنان مطلقه [احزاب 28 (33:28) و 49 (33:49) ]، درگیر نشدن و کناره‌گیری از مکذبین مرفه [مزمل 10 (73:10) ] و بالاخره به روی خود نیاوردن از انکار آخرت [حجر 85 (15:85) ] به کار برده است.

62- دوست داشتن یا نداشتن ما امری قلبی است و معلوم نیست همیشه به عمل منتهی شود. اما در مورد خدایی که منزه از احساسات دوستی و دشمنی بشری است، این اوصاف به صورت مجازی برای فهم آدمیان به کار رفته است، ثانیاً آثار عملی تکوینی و تأثیر مسلم بیرونی دارد. فعل «یحب» جمعاً 40 بار [عدد کمال] در قرآن به خدا نسبت داده شده است: 17 بار «یحِبُّ» [درباره: محسنین، متقین، مقسطین، صابرین، متوکلین، توابین، مطهرین، الذین یقاتلون فی سبیله صفاً] و 23 بار «لا یحِبُّ» [درباره: ظالمین، مسرفین، خائنین، مستکبرین، مفسدین، معتدین، کافرین، فرحین و...].