فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ

پس [با انکار حق، حیات معنوی و استعدادِ هدایتش] کشته [=تباه؛ و نور دلش خاموش] شد،18 چه سنجشی کرد!!

18 - اغلب مفسرین جمله «قُتِلَ الْإِنسَانُ» را شعاری و نوعی مرگ‌خواهی و نفرین تلقی کرده‌اند. فعل «قُتِلَ» هفت بار در قرآن تکرار شده است که سه مورد آن به همان معنای متعارف کشته شدن می‌باشد. موارد دیگر ظاهراً دلالت بر مرگ ارزش‌های انسانی و نابودی استعداد حق‌پذیری در روح و روان کسانی می‌کند، مثل: ذاریات 10 (51:10) و 11- «قُتِلَ الْخَرَّاصُونَ الَّذِینَ هُمْ فِی غَمْرَهٍ سَاهُون» [کسانی که روی حدس و گمان و تخمین عمل می‌کنند نابود شدند، همان کسانی که در گرداب غفلت و بی‌توجهی فرو رفته‌اند. شعار مرگ‌خواهی به انسان‌ها تعلّق دارد و خداوندی که جان انسان‌ها به دست اوست نیازی به شعار و نفرین ندارد. منطقی‌تر به نظر می‌رسد فعل کشتن را به همان استعدادهای انسانی، نه الزماً جان، نسبت دهیم.
هدایت نیز نوری است که خدا در دل بندگان موحّد برمی‌فروزد، کافران نور وجودی خویش را با انکار آیات حق می‌کشند. در ادبیات فارسی نیز خاموش کردن شمع یا چراغ را به صورت مجازی «کُشتن» آن نامیده‌اند:
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم‌که غم ازدل برود چون‌توبیایی
شمع‌را باید از‌این‌خانه‌به‌ دربردن‌وکشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانـه مـایی
[سعدی غزل 509]
دانی تو که شمع را چرا افروزند
تا کشتن و سوختنش آموزنـد
[عطار مختارنامه باب 47 شماره 40]
کــار دگــر از صبــا نیــامــد
جـز کشتــن شمـع محفـل مـا
[هاتف اصفهانی غزل 9]
دریکی‌گفته مکش این شمع را
کین‌نظرچون شمع‌آمد‌جمع را
[مولوی دفتر 1 بخش 22]
...گر بدیدی شمع در گردن زدن بگریستی
[خاقانی شماره 210]
اکنون چو چراغ است به کشتن در خود...
[خاقانی رباعی 166]