وَلَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَن تَرَانِي وَلَكِنِ انظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَى صَعِقًا فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ

و چون موسی به وعده‌گاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، اظهار داشت: پروردگارا، خود را به من بنمای تا تو را ببینم! [خدا] گفت: تو هرگز مرا نخواهی دید، 188 اما به این کوه بنگر، اگر در جای خود ماند، مرا خواهی دید! پس همینکه پروردگارش بر آن کوه تجلی کرد، آن را متلاشی و خُرد کرد و موسی مدهوش [به زمین] افتاد، پس چون به خود آمد گفت: [پروردگارا] تو منزهی [از دیده شدن به چشم ظاهر]، به سویت [از چنین تصور گمراه کننده] باز می‌گردم و من نخستین مؤمن [به نادیدنی بودن تو] هستم.

188- گویا موسی می‌پنداشت که چون کلام خدا را به گوش جان شنیده، می‌تواند او را نیز ببیند، اما کلام، «تأثیر فعلی» خدا بر آدمی است، در حالی که دیدنِ مورد انتظار موسی، مربوط به ذات خدا و محال بود.