لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَالْمُشْرِكِينَ مُنفَكِّينَ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ

آنهایی از اهل کتاب و مشرکین که [در ضدّیتشان با اسلام، حق ستیزی و] انکار کردند،1 دست بردار از [عقاید و اعمالشان] نیستند،2 مگر آنکه نشانه روشنی برای آنها بیاید،

1 - از 36 سوره کوتاهی که در جزء 30 در انتهای قرآن قرار گرفته است، به غیر از سوره «نصر» که در سال نهم هجرت [22 بعثت]، پس از فتح مکه در مدینه نازل شده است، بقیه سوره‌های این جزء متعلق به دوران اولیه حضور مسلمانان در مکه می‌باشد و سوره بیّنه از همه آنها دیرتر [در سال 6 بعثت] نازل گشته است.
آگاهی یافتن از وضعیت پیامبر اسلام و پیروان قلیل او در ششمین سال رسالتش، برای فهم فضای اجتماعی زمان نزول این سوره مفید خواهد بود. از یکطرف با اسلام آوردن حمزه عموی پیامبر که بعدها با رشادت‌هایش اسدالله [شیر خدا] و سیّدالشهدا لقب گرفت، و نیز اسلام آوردن عمربن خطاب که از شخصیت‌های مقتدر و با نفوذ قریش بود و دیگران، پیامبر اسلام پشت‌گرمی‌هایی پیدا کرده بود تا، به خصوص با استفاده از امنیّت ماه حرام در ایام حج، به تبلیغ اسلام درمیان اعرابی که از اطراف به طواف کعبه می‌آمدند بپردازد. گویا زمینه‌سازی هجرت به مدینه که 7 سال بعد اتفاق افتاد، در ملاقات پیامبر با افرادی از قبیله خزرج درهمین ایام اتفاق افتاد. پیامبر همچنین برای آشنا کردن ساکنین «طائف» که بُت «لات» در آن شهر قرار داشت، سفری ده روزه به آن شهر کرد، هرچند به تحریک اشراف آن که متحد قریش بودند، کودکانی ولگرد به آزار و اذیت پیامبر پرداختند و او را از شهر بیرون راندند. مزاحمت‌ها و کینه‌توزی‌های ابوجهل با پیامبر نیز در این ایام شاخص است.
کفر، نادیده گرفتن حق و انکار آن در بیان و عمل، و «الَّذِینَ کَفَرُوا» وصف کسانی از اهل کتاب [یهودیان اطراف مدینه] و مشرکین [بُت‌پرستان مکه و قبایل اطراف] در زمان نزول این آیات می‌باشد که غرق اوهام و اندیشه‌های خودساخته خرافی بودند.

2 - « مُنفَکِّینَ» از ریشه «فَکَّ» دلالت بر جدا شدن می‌کند. انفکاک و تفکیک نیز از همین ریشه‌اند. این که کافران از اهل کتاب و مشرکین از چه حیزی جداشدنی نیستند را به ظاهر همان کفر دانسته‌اند، از تنها آیه دیگری که این کلمه در قرآن آمده است، می‌توان مفهوم وابستگی، اسارت فکری و دلبستگی انحرافی را استنباط کرد: سوره بلد 11 (90:11) تا 13- «فَلا اقْتَحَمَ الْعَقَبَهَ وَمَا أَدْرَاکَ مَا الْعَقَبَهُ فَکُّ رَقَبَهٍ» [او گردنه را نپیموده و تو چه دانی که گردنه چیست!؟ همان آزاد کردن گردن از اسارت].