بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
به نام 1 خداي 2 رحمتگستر بر عام و خاص3
1- اسم همان عنوان، علامت و لفظي است که بر اشخاص، اشياء و امور مادّي و غيرمادّي ميگذارند تا ماهيّت آن از بقيه مشخّص و متمايز شود. اين يک تعيين هويت براي تشخيص تفاوتهاست که با فعل و انفعالات مغزي انجام ميشود. اسم گذاري ميتواند دو حالت پيدا کند:
الف) بي محتوا؛ مثل نامي که براي فرزندان خود به سليقه انتخاب ميکنيم، يا نقش و تأثيراتي که به خيال خود براي فرشتگان، قدّيسين، بُتها، طاغوتها و... قايل ميشويم. قرآن اين خيال پردازيها را نامهاي من درآوردي که ملتها ميسازند «أَسْمَاءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ» شمرده است [رک به: اعراف71 ( 7:71 ) ، يوسف40 ( 12:40 ) ، رعد33 ( 13:33 ) ، نجم23 ( 53:23 ) و 27 ( 53:27 ) ]. به تعبير لطيف شاعر نوپرداز، سهراب سپهري:
«چشم ها را بايد شُست، جور ديگر بايد ديد، واژهها را بايد شست، واژه بايد خود باد، واژه بايد خود باران باشد.»
ب) با محتوا. به گونهاي که نشانگر هويت واقعي چيزي يا کسي باشد. اين را ميگويند «اسم با مُسَمّي». اگر در قرآن آمده است خداوند تمامي اسماء را به آدم آموخت، بديهي است آموزش الفاظ و اسماء بيمسمي نبوده است، بلکه استعداد و قابليت بالقوه شناخت ماهيّت همه چيز در جهان را در نهاد او قرار داد.
در قرآن آمده است که نام يحيي را، که قبل از آن برکسي گذاشته نشده بود، فرشتگان ازسوي خدا بر پدرش زکريا بشارت دادند [مريم7- يَا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلاَمٍ اسْمُهُ يَحْيَي لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيًّا]. يحيي از ريشة حَيّ [حيات، زندگي]، دلالت بر وجود حيات بخش و تحولآفرين يحيي براي بنياسرائيل ميکرد و همو بود که زمينه را براي رسالت عيسي مسيح فراهم ساخت، نام مسيح را نيز فرشتگان به مريم ابلاغ کردند [آلعمران45- اذْ قَالَتِ الْمَلَائِكَهُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَهٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ...] و نيز نامهاي: موسي [از آب گرفته شده]، عيسي، مريم، انجيل و... تماماً معرّف ماهيتي واقعي هستند.
وچنين است «اسماءالحسني» [نامهاي نيکوي خدا] که هرکدام دلالت بر صفتي از خدا ميکند و در اين سوره بر مهمترين، يا يکي از مهمترين آنها، که «رحمت» است، در دو جلوة «رحمانيّت» و «رحيميّت» اشاره ميکند.
2- «الله» اسم ذات خداوند است، اسامي ديگري که از او ميشناسيم، همگي صفات او هستند. هر انساني نيز در شناسنامة خود اسم مشخصي دارد، ولي صفات واقعي نيک و بدي نيز دارد که معرّف شخصيت او ميباشد.. اکثر مردم «الله» را به عنوان خالق خود قبول دارند، اما فقط به وجود خدا باور دارند، بدون آنکه ارتباطي قلبي با او برقرار کرده باشند. نکتة مهم در همين خداباوري يا خداداوري و عبادت است.
ميدانيم کهکشانهاي بسيار عظيمي در جهان وجود دارند که هيچ گونه ارتباطي بين ما و آنها برقرار نيست، ما فقط به وجود آنها باور داريم، نوعي خداشناسي هم وجود دارد که در همين حدّ خلاصه ميشود. ولي جملة «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» به ما ميفهماند آن کسي که مارا خلق کرده، نسبت به ما بيتفاوت نيست، رحمت او همچون نور و تابش خورشيد بر جهان هستي و بر ما ميتابد. قرآن در مقام تمثيل ميگويد «اللهُ نُورُالسَّمَاوَاتِ وَالْأَرْض» خدا نور جهان هستي است. اگر نور نباشد همه چيز در تاريکي و خاموشي است. اگر گرماي آن نباشد حياتي وجود نخواهد داشت، ارتباط ما با خدا تنگاتنگ است و هر لحظه در معرض رحمت او هستيم. اگر يک لحظه خورشيد رحمت او از ما برگردانده شود، به فنا ميرويم.
3- رحمت خدا براي ما دو جلوه دارد؛ «رحمن» و «رحِيم»؛ رحمن، رحمت عام خدا براي همه است، مثل اشعة نور و گرماي خورشيد که به همه جاي زمين يکسان ميتابد، اين رحمتي «يکطرفه» است، اما رحيم بودنش، رحمت «دو طرفه» اوست؛ همچون هرقطعة زمين که به نسبت قابليت جذب بيشتر، نور و گرماي بيشتري ميگيرد. سنگ کمتر نور خورشيد را جذب ميکند و بيشتر باز تاب ميدهد، اما آب و خاک و دشت وجنگل، نور و گرماي بيشتري جذب ميکنند.
«رحِيم» رحمت خاص خداست؛ به نسبتي که بندگان بيشتر خود را در معرض رحمت او قرار دهند، رحمت بيشتري به آنها ميرسد. مثل معلم که به همه به طور يکسان آموزش ميدهد، ولي به شاگرداني که بهتر گوش کرده و بيشتر سئوال ميکنند، بيشتر توجّه ميكند و تمرينات بيشتري براي رشد و کمال آنها مي دهد. در قرآن 10 بار [عدد تمام] تکرار شده است که خدا به همه بندگان «رئوف و رحيم» است، يعني همة مردم قابليت و استعداد ارتباط مستقل با خدا را دارند و او خلقِ خود را دوست دارد و نسبت به همة آنان مهربان است، ولي آنها ارتباطي با خداي خود برقرار نميکنند.
در قرآن مکرر آمده است که مشرکين رحمانيّت خدا را قبول نداشتند و هنگامي كه به آنها گفته ميشد براي رحمن سجده کنيد، ميگفتند رحمن چيست؟ «قَالُوا وَمَا الرَّحْمَنُ» [فرقان 60 ( 25:60 ) ]. مشكل پيامبر اسلام با مشرکينِ زمان خودش اثبات وجود خدا نبوده است؛ اصلا در قرآن آيهاي وجود ندارد که پيامبري وجود «الله» را ثابت کرده باشد، اُمتها الله را قبول داشتند، اما به صورت شرکآميز و آلوده به خرافات. تمام بحث پيامبران با مشرکين بر سر ربوبيّت توأم با رحمانيّت خدا بود. سخن حضرت ابراهيم با نمرود و سخن حضرت موسي با فرعون بر سرِ ربوبيّت بوده است.